رسوا نکن ای شاعر درمانده خودت را
از عشق نگو ماه محرم شده دیگر
از عشق نگو آمده سر سلسله عشق
عشاق حقیقی همه جا کم شده دیگر
رسوا نکن ای شاعر درمانده خودت را
از عشق نگو ماه محرم شده دیگر
از عشق نگو آمده سر سلسله عشق
عشاق حقیقی همه جا کم شده دیگر
گاهی که پیدا می کنم خود رادر آغوشت
تا مدتی شیدایی و بیتاب و مدهوشم
در عمق آیینه چه پیدایی تما شا کن
تو جامی ومن از لبت پیوسته می نوشم
کبریت و فندک کارکرد هردو یکسان است
آتش بیار معرکه .این معنی خوبیست
مثل یک میخ به دیوار دلت کوبیدم
بیخیال چکش و درد مدام سر میخ
هی محرم شد وما رخت عزا پوشیدیم
کاش یک روز بیاید که بیاید منجی
خودت را پشت عینک کرده ای پنهان، بگو آخر
چگونه چشم بندی های نافرجام، جذابند؟؟
هی نمک ریختی و شور شد آب دهنم
از چه حالا که فشارم زده بالا ،رفتی؟
چشم در چشم تا شود معلوم
عاشقانی همیشه بیدارند
توی چشمان تو سپاهی هست
که به قلبم هجوم می آرند
شر و شر ناودان مژگانت
هوس گرم عشق می بارند
شنگ چشمان شوخ تو انگار
مثل موجند و ساحلی دارند
دوست داری که دوستت دارم؟
عاشقانت اگر چه بسیارند
متغیر نکن معادله را
قلب هایی به عشق بیمارند
قد و بالای تو ای بانو زمینم می زند
بسکه سربالا وجودت را تماشا می کنم