عذابی می کشم از این رفاقت های پنهانی
خیالت را مبر جایی که بیزارم و می دانی
تمام عمر کوشیدم نگاهم بهترین باشد
نگاهی آسمانی نه، نگاهی هرچه انسانی
تو از چشمم چه می خواهی که چشم از من نمی داری
مگر چشمم چه می گوید که در آن خیره می مانی؟
اگر که جای تو بودم ازین تردید می مردم
ازین تردید می مردم ، نه با سختی، به آسانی
من و آیینه یک رنگیم در هر لحظه دیدار
تو از آرامش من رد شدی با بهت طوفانی
تعجب می کنم از این خود آزاری خودآزاری
چه فرقی می کند هر جا که باشی ، باز ، زندانی
دل از من کنده ای اما حسود حال من هستی
کمی با خود مدارا کن ، چه شفاف و چه پنهانی