بیا تا دور یکدیگر بگردیم
بلا گردان همدیگر بگردیم
چه زشت است اینکه دیواریم و بسته
کمی روزن کمی هم در بگردیم
بیا تا دور یکدیگر بگردیم
بلا گردان همدیگر بگردیم
چه زشت است اینکه دیواریم و بسته
کمی روزن کمی هم در بگردیم
بگو لبخند شیرین تو چند است؟
عجب لبخند هایت دلپسند است
به خواب قهوه تلخم بیایی
که هر کابوس تلخی با تو قند است
بهار از راه آمد شاد باشیم
کمی از غصه ها آزاد باشیم
شبیه تیشه بر جان ها نیوفتیم
و یا حد اقل فرهاد باشیم
خروسی مهربان باشی لالالا
فقط آرام جان باشی لالالا
به فکر مرغ ها و جوجه ها باش
امین سایه مان باشی لالالا
یک سال گذشت و زنده ماندیم عجیب
یعنی غزل مرگ نخواندیم عجیب
ای وای چقدر دورمان خالی شد
هی فاتحه و فاتحه خواندیم عجیب
ما سفره هفت سین چینی داریم
یک بسته دعای بد نبینی داریم
قرآن توی سفره که چاپ پکن است
آداب و رسوم اینچنینی داریم
سالی که فقط نصیب مان غمها بود
در دایره قسمتمان کم ها بود
هرکس که نشان عشق را می دانست
بر دوش جماعتی از آدم ها بود
یک سال پر از ولوله هم می گذرد
این بودن بی حوصله هم می گذرد
از قسمت روزگار غمهایش بود
بهتر که همین مرحله هم می گذرد
نه زردی تو کار مرا آسان کرد
نه سرخی من برای تو احسان کرد
ما در تب چارشنبه سوری ماندیم
باید که دل سوخته را درمان کرد
اگرچه ماندن من بسته شد به بودن تو
ولی چه فایده از عادت سرودن تو
دلم که دیدن عکس قدیم را کم داشت
دخیل بسته نگاهش به جوی دامن تو
چه جنگ تن به تنی در گرفته رودر رو
چه حس منتشری رخنه کرده در تن تو
من از تکلف این لحظه ها دلم خون است
فقط دلم نه که خون من است گردن تو