بر بام یک ستاره

شعر، نقد ادبی، داستان، رمان، فیلم‌‌نامه ( محمد رحیمی شاعر کودک و نوجوان)

بر بام یک ستاره

شعر، نقد ادبی، داستان، رمان، فیلم‌‌نامه ( محمد رحیمی شاعر کودک و نوجوان)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
نویسندگان

۳۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

۳۰
بهمن ۹۵

زمین را با زمان درگیر تر کن

جوانی دلم را پیر تر کن

مرا از بارش برفش مترسان

خدایا گشنه ام را سیر تر کن

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۰۵
محمد رحیمی
۳۰
بهمن ۹۵

حال و هوای دور و برش ناگوار بود

وقتی به جای ابر بهاری غبار بود

چیزی نمانده بود به جشن شکوفه ها 

هرچند قصه قصه دنباله دار بود

کز کرده بود گوشه پنهان آسمان

خورشید در اسارت یک ابر تار بود

این انتظار سخت امان در میاورد

آخر بهار سبز به دردش  دچار بود

بادی وزید و بارش باران شروع شد

هر قطره پیک هزاران بهار بود

خورشید از اسارت ابر آمد و خودش

احساس کرد گل همیشه بهار بود

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۵ ، ۱۶:۵۳
محمد رحیمی
۲۵
بهمن ۹۵

باران به هوای عشق خوب است ببار

با اینکه هوا دم غروب است ببار

با ما دونفر که چتر تردیدی نیست

پس آمدنت عین وجوب است ببار

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۲۹
محمد رحیمی
۲۵
بهمن ۹۵

من با تو از آدمیتم دور شدم

یعنی که در آغوش تو مغرور شدم

حالا همه مثل تو به من می گویند

بی جنبه ترین وصله ناجور شدم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۴۴
محمد رحیمی
۲۵
بهمن ۹۵

ماندی و دلم اسیراین ماندن شد

هی خواندی و دل خراب این خواندن شد

با دلزدگی به تو نگفتم که برو؟

تو ماندی و عمر صرف این راندن شد

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۳۳
محمد رحیمی
۲۵
بهمن ۹۵

کسی در عمق جنگل روشنایی را نشان می داد

ودر تاریکی مطلق خبر از آسمان می داد

اگر چه کنج تاریک زمین درگیر جنگل بود

ولی فانوس چشمانش نویدی توامان می داد

عجیب اینکه دلش آتشفشان روشنایی بود

وجنگل هم خودش را از سر شادی تکان می داد

خدا را شکر که جادوگر جنگل شد آواره

و آمد نورخورشیدی که بویی مهربان می داد

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۵ ، ۰۸:۰۹
محمد رحیمی
۲۲
بهمن ۹۵

دل باخته ام به عشق ناچارم کن

ناچار چرا؟ به زور وادارم کن

حالا که تویی بازرس ویژه عشق

با این همه جرم غرق اقرارم کن

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۲۳
محمد رحیمی
۲۰
بهمن ۹۵

روبه رویم نشسته ای انگار

هی ورق می زنی غزل با من

یا من و تو یکی شدیم اینجا

یا که بودی تو از ازل با من

این زبانی که در دهان دارم

وقت و بی وقت تلخ و ناجور است

با دهان تو گفتنی شد شعر

شعر یا یک جهان عسل با من

گاه پل بسته ای به کودکی ام

توی آن قصه ها و بازی ها

این همه خاطرات ریز و درشت

یکی بود و اتل متل با من

من و این شعرها اگر باشیم

گلمان کاغذی و مصنوعی است

تو که باشی گل همیشه بهار

می طراود بغل بغل با من

توی خورجین شاعرانه من

شعرها خسته اند و تکراری

به تو باشد به طرفت العینی

می خروشی رمل رمل با من

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۲۲
محمد رحیمی
۱۹
بهمن ۹۵

من از تو و شک های دلت می ترسم

از حادثه های مشکلت می ترسم

ترسو که نبوده ام خودت می دانی

ازعاقبت ماحصلت می ترسم



ای کاش درون تو کمی ایمان بود

در مزرعه دلت یقین ارزان بود

می شد اورست شک و تردید نبود

هر گاه که عشق در تو پشتیبان بود

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۵۶
محمد رحیمی
۱۸
بهمن ۹۵

پرپرزدم وقتی سرم را می بریدند

وقتی که تو حتی رگ نزدی تا جان کندنم را ببینی

کاش دوباره می مردم 

شاید تا ببینی این بار پرپر شدنم را 

خونم که با فوران از رگ های گردنم به اطراف می پاشید

حتی پاهای تو را رنگین کرد 

جویی شد باریک که از کنار تو گذشت

گرمی خون کف آلودم را ندیده باشی یا مرده ای 

چون اکنون من

یا 

زنده نبوده ای تا بگویم نابینایی

من بر پیشانی زندگانی امضا کردم با 

خون رنگینم

وتوحتی هنر شناس نبودی تا نظاره گر هنرم باشی

اثری را که شاهد وگواه خلقش بودی

ای دورببن بی احساس

ای بیگانه با هنر زوم 

یک مرغ شاکی مقتول

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۰۷
محمد رحیمی