بر بام یک ستاره

شعر، نقد ادبی، داستان، رمان، فیلم‌‌نامه ( محمد رحیمی شاعر کودک و نوجوان)

بر بام یک ستاره

شعر، نقد ادبی، داستان، رمان، فیلم‌‌نامه ( محمد رحیمی شاعر کودک و نوجوان)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
نویسندگان

۱۴ مطلب با موضوع «کودکانه» ثبت شده است

۰۲
تیر ۹۶

یه حوض آب و کاشی

وقت چیه ؟نقاشی

بدنبال هویجه

خرگوشی که می کشی

خدا اگه نمی خواس

دنیارو رنگ و وارنگ

چشمای ما نمی دید

این همه رنگ قشنگ

جوجه و مرغ و خروس

بره و گاو و ماهی

گل های ناز و زیبا

کبوترای چاهی

این همه رنگ دنیا

لطف خدای یکتاس

راستی خدا خوبم

خالق زیبایی هاس

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۶ ، ۱۴:۵۰
محمد رحیمی
۰۸
ارديبهشت ۹۶

می ترسه از تاریکی

عروسک خوشگلم

مدتیه بچه ها

که این شده مشکلم

می خواد بگه می ترسم

بند اومده زبونش

یه ترس خنده داری

افتاده توی جونش

بهش می گم مامان جون

کلید برقو بزن

ببین توی اتاقت

فقط تو هستی و من

خورشید خانم خوابیده

فردا میاد دوباره

کلیدو باز خاموش کن

تاریکی ترس نداره

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۴۹
محمد رحیمی
۱۶
اسفند ۹۵

اتل متل توتوله

این نخوده فوضوله

فکر می کنه بلنده

این نخود کوتوله

 

یه روز میشه مهندس

خط کش و نقشه داره

یه روزی بنا می شه

ماله و تیشه داره

 

باز می شه اون یه نقاش

با قلم و بوم و رنگ

یه گورخر می کشه

رفته شکار پلنگ

 

کارشناس ورزشه 

صبح ها فقط تو فوتبال

عصرا داره باشگاهِ

آموزش والیبال

 

اتل متل توتوله

مزاحمِ کوتوله

اون نخود هر آشه

تو هر کاری عجوله

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۰۹
محمد رحیمی
۲۹
دی ۹۵

یلدا کوچولو چرا نشستی؟

درها رو به روی شادی بستی؟

یک مدرسه خیالی واکن

با دوستای خوب برو بیا کن

امروز تو بشو معلمی شاد

درسو به محصلات بده یاد

فردا بشه نوبت یه نوگل

تا پر بشه این مدرسه از گل

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۵ ، ۱۸:۰۵
محمد رحیمی
۲۶
دی ۹۵

یه روز یه دونه قطره

داش با خدا دردودل

می گفت دارم سوالی 

شده برام یه مشکل

می خوام یه جای بزرگ

که مثل اون نباشه

قطره شنید جوابی

چاره فقط تلاشه

وقتی جوابوشنید

روی زمین روون شد

خسته شد ویه گوشه

یخ زد ونیمه جون شد

بخار شد وهوا رفت

توی دل آسمون

از اون بالا نگاه کرد

یه دریا رو کرد نشون

همراه بارون افتاد

در دل دریای پاک

راستی چقدر بود بزرگ

بزرگتر از هرچه خاک

باز دوباره سوالی

توذهن قطره اومد

که دریا با بزرگیش

خیلی به چش نیومد

قطره کوچک ما

خدا رو باز صدا کرد

یه خواهش سوالی 

تو حرفا با خدا کرد

قطره می خواس بدونه

می شه بزرگتر از این؟

یه چیزی که مثل اون

نباشه روی زمین؟

خدا بهش نشون داد

قلب یه آدم خوب

قطره نشست تو قلبش

اومد بیرون از چشاش

ولی تعجبی بود

این دفه سختی نداشت 

اومد صدای خدا

حالاتو دیگر منی

شدی یه اشک عاشق

حرف منو می زنی

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۵ ، ۰۹:۳۸
محمد رحیمی
۲۵
دی ۹۵

خسته شد از کار روز

یه مرد خوب و کاری

نشست و با خدا گفت

تو خستگی نداری؟

بزرگی کار تو

می بنده هر زبونو

این همه آفریدی

زمین وآسمونو

فرشته های زیبا

توآسمونت پرن

هرکس و دس بذاری 

رزق تو رو می خورن

شب میره وروز میاد

شب میشه باز دوباره

ماه میره خورشید میاد

با این همه ستاره

فصلای زیبای سال

دنبال هم می ذارن

می چرخن ومی گردن

همیشه در فرارن

پس تو چرا خدایا

خسته نمی شی از کار

به خواب نیاز نداری

همیشه هستی بیدار

فرشته ای با خنده

اومد پایین کنارش

تا بلکه آروم کنه

اون دل بی قرارش

گفت می کنم سوالی

تو هم بده یک جواب

کی آفریده چشمو

یا خستگی یا که خواب؟

اگر خدا بخوابه

رزق تو رو کی می ده؟

کی میگه شب تاریکه؟

برف قشنگ سفیده

خدایی که بخوابه

یا بشه خسته از کار

بدون دیگه خدا نیس

خالق و پروردگار

آدمه گفت درسته

جواب خوبی دادی

خدا نمیشه خسته

عجب جواب شادی

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۵ ، ۲۲:۱۳
محمد رحیمی
۲۴
دی ۹۵

تکنولوژی

تکنولوژی یعنی که آسون کنیم

کارهامون و ساده تر از همیشه

زندگی بهتر و معنا کنیم

اینجوری زندگی چه زیبا می‌شه

دنیای مهربونی رو بسازیم

گم نکنیم دل‌های باصفا رو

تو غفلتا فرصتو از دس ندیم

نرنجونیم دوستای باوفارو

چیزی جای خنده‌هارو نگیره

نشیم غریبه‌های سرد و خاموش

تکنولوژی باید فراهم کنه

هرچی شده تو قلبامون فراموش

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۵ ، ۲۰:۱۵
محمد رحیمی
۲۴
دی ۹۵

سوال تازه

سوال کوچکی داشت 

یه بچه از خداجون

خدا شنید حرفشو

داد یه جواب آسون

یعنی خدا بهش گفت

سوال تو یه دونه‌اس

بکار اونو توی خاک

حتی اگر بهونه‌اس

بچه سوالشو کاشت

توی یه خاک مرطوب

یواش یواش سوالش

شد یه نهال مرغوب

نهال ما قد کشید

رفت تو دل آسمون

هی بالا و بالا‌تر

نزدیک رنگین‌کمون

شاخه و برگش ولی

پر شده بود از سوال

گل داد و میوه‌دار شد

میوه‌های سفت و کال

فرشته‌ها ترسیدن

وقتی درخت و دیدن

رهگذرا از درخت

سوال تازه چیدن

خدا فرشته‌ها رو

از چیزی با خبر کرد

گفت نگرون نباشین

غصه‌هاشون و درکرد

میوه‌های رسیده

شدن جواب سوال

چون که دیگه نبودن

میوه‌های سفت و کال

رهگذرا می‌چیدن

میوه هر جواب و

جوابا می‌گرفتن

از اونا التهاب و

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۵ ، ۱۹:۴۰
محمد رحیمی
۱۸
دی ۹۵

به رنگ خدا

در باغ و بستان 

گل رنگ رنگ است 

برگ درختان 

سبز و قشنگ است

موی سر تو

همرنگ چاه است

یا رنگ شب‌ها

یعنی سیاه است

اما اگر با

شیرین زبانی

رنگ خدا را

خواهی بدانی

هرگز ندارد

فکرت جوابی

نه قرمز است او

نه سبز و آبی

باشد خداوند

نقاش بی رنگ

خالق ندارد

هرگز به خود رنگ

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۵ ، ۱۷:۴۹
محمد رحیمی
۱۲
دی ۹۵

خدا

بزرگ و باشکوهی 

خدای مهربانم

چگونه از تو گویم

نمی‌کشد زبانم

تو آفریدگار

ماه و ستاره‌هایی

از تو بزرگتر نیست

بزرگی و خدایی

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۵ ، ۱۹:۳۸
محمد رحیمی