بر بام یک ستاره

شعر، نقد ادبی، داستان، رمان، فیلم‌‌نامه ( محمد رحیمی شاعر کودک و نوجوان)

بر بام یک ستاره

شعر، نقد ادبی، داستان، رمان، فیلم‌‌نامه ( محمد رحیمی شاعر کودک و نوجوان)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
نویسندگان

۱۳ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

۲۷
تیر ۹۹

هیچ سرخپوستی بصورتش سیلی نمی زند.

 

سیاه روسفید بهتر از سفید روسیاه.

محمد رحیمی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۹ ، ۱۷:۵۲
محمد رحیمی
۲۱
تیر ۹۹

گفتم که معجزه، تا آخرین رسول آسمانی( پیامبر اعظم ص)با خلوص نیت، در خدمت انبیای الهی بود. فقط یک سوالِ کمی شوک آور، با خود داشت. معجزه در کمال تعجب دید که در فرهنگ لغت، بُن و ریشه اش، از عَجز است. و عجز به معنای ناتوانی است. این در حالی بود که پیامبران توحیدی، هر بار که برای تقویت ایمان مومنان، و جذب کافران، با همه وجودشان احساس نیاز می کردند، از خداوند قادر ، درخواست معجزه می کردند تا قدرت و راستی خدا و دینی که به ایشان عرضه گردیده، بیشتر و بهتر، در عمق جانشان رسوخ کند.‌ولی حالا معجزه از معنای ریشه لغویش، غرق درحیرت بود. اما  از آنجا که جوینده یابنده است،معجزه به هرصورت ممکن، دریافت که عاجز شدن انبیای الهی در روند هدایت بشر، و امداد از او، دلیل پیداشدن چنین مفهومی در ریشه و اصلش شده. معجزه تبسمی کرد و از خالق مهربانش تشکر کرد و بر خود بالید.

محمد رحیمی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۹ ، ۱۳:۴۴
محمد رحیمی
۲۰
تیر ۹۹

پیامبر قوم با اصرارهای بیش از حدّ قومش، بناچار از خداوند درخواست معجزه ای عجیب کرد.و درخواستش پذیرفته شد.معجزه از ماموریتش کاملا ناراضی بود.‌معجزه از قوم پیامبر، خوشش نیامد و این جنس درخواست و شیوه درخواست را توهین به خودش و عطای خدایش می دانست.معجزه دلش می خواست، این قوم بد نهاد را به گونه ای ادب کند. ( معجزه ها چون به درخواست پیامبران و از جانب خدا می آیند، مامورند و از خود اراده ای ندارند.)او می دانست که رضایت خدایش را به همراه داشته وگرنه پا به عالم ایجاد نمی گذاشت. خودمانیم ، معجزه، انگار اعصاب معصاب درست و حسابی نداشت. پس یواشکی، با خدا به نجوا نشست.( ای خدای بزرگ و توانا، چرا این پیامبران تو، تا تقّی به توقّی می خورد، سریعا متوسل به تو برای آوردن من می شوند؟ ولی اینهمه غرو لند ، چه سودی داشت، جز تشدید روحیه نافرمانی و انکار؟؟! پس معجزه، راه رضایت را در پیش گرفت و تا آخرین رسول آسمانی، در خدمت کمک به هدایت انسان هابود.‌

محمد رحیمی

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۹ ، ۰۱:۴۶
محمد رحیمی
۱۸
تیر ۹۹

نذر کردم که تو پیدا بشوی، گم بشوم

زد و پیدا شدی و سخت شده گم شدنم

محمد رحیمی

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۹ ، ۰۰:۰۷
محمد رحیمی
۱۷
تیر ۹۹

اِگِر شعورِد می رِسِد، ماسک بِزِن نمیری

اِگِر که زورِد می رِسِد، ماسک بِزِن نمیری

کِس بِه کِسی نیس می بینی مواظبی خودِد باش

فامیلی دورِد می رِسِد ماسک بِزِن نمیری

اِز کِسا کاراد تا می شِد بوگو نیان دیدنی

گیرِس، حضورِد می رِسِد  ماسک بِزِن نمیری

محمد رحیمی

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۹ ، ۲۱:۵۵
محمد رحیمی
۱۶
تیر ۹۹

بغض نکن، ای گل من،  حال مرا بد نکن

سالک ادراک توام، راه مرا سدّ نکن

اخم مرا دیده ای و غنچه شدی در خودت؟

خنده ی اکنونِ مرا تلخ نشو، ردّ نکن

آن که گرفتی به خودت، مستی پروانه بود

قهر تو زیباست ولی اینهمه ممتد نکن

من توام و مثل خودت، شرجی و دل نازکم

چشم مرا تر نکن و حال مرا بد نکن

محمد رحیمی

 

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۹ ، ۲۰:۵۴
محمد رحیمی
۱۶
تیر ۹۹

خیالاتی شدی، یک لحظه برگرد

بشین و اتفاقا رو نگاه کن

قبول کن بین ما عشقی نبوده

یه فکری واسه ی این اشتباه کن

اگه یادت باشه، بی چتر بودیم

توی اون وقتِ شب در زیر بارون

توی اون انتظارِ خیس و خسته

تهِ چشمات سوالی بود، پنهون

یه روز آفتابی ، باز، بی چتر

گذشتیم از خیابون اتفاقی

شاید اصرار عادت بود ، شاید

نگاه هر دومون، بی اشتیاقی

ولی حالا تو رو درگیر دیدم

شدی مشغول یک عشق خیالی

من و تو حاصل یک اتفاقیم

تو موندی و خیالی خشک و خالی

محمد رحیمی

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۹ ، ۰۱:۵۷
محمد رحیمی
۱۲
تیر ۹۹

خبر تازه چه داری ویروس؟

خبر ناله و آه و افسوس؟

خبر تازه که مردم گیجند

وسط شایعه و ترویجند

مشکلی نیست، کماکان هستم

راحت و بد قلق و سرمستم

محمد رحیمی

 

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۹ ، ۲۱:۴۳
محمد رحیمی
۱۱
تیر ۹۹

آهای رفیق، غمت نباشه، دور شو

بی خیالِ حال من و غرور شو

وقتی که ریشه هات بیرونِ خاکن

بزن برو با حرف کوله جور شو

محمد رحیمی

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۹ ، ۰۰:۱۷
محمد رحیمی
۱۰
تیر ۹۹

روزگار بدی است، می دانید؟

هیچ کس با دلش نمی مانَد

آدمی در نوشته ها غرق است

گرچه یک جمله هم نمی خواند

 

دلش از دست عشق، پر خون است

با زبانی که خام و بی باک است

باید این درد نامه را بارید

عاشق کاغذی؟! چه غمناک است

 

روزگار بدی است، کاغذ هم

دلش ازشیشه قاب ها شاکی است

هجمه ی این سیاه افسونگر

نَقلِ تنهایی و اسفناکی است

 

دلبری های چَرتیِ چتروم

سوختن های آن ورِ مرزند

(عاشقی های کوچه و بَرزن)

(بخدا یک قرون نمی اَرزند)

 

محمد رحیمی

 

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۹ ، ۰۱:۳۰
محمد رحیمی