بر بام یک ستاره

شعر، نقد ادبی، داستان، رمان، فیلم‌‌نامه ( محمد رحیمی شاعر کودک و نوجوان)

بر بام یک ستاره

شعر، نقد ادبی، داستان، رمان، فیلم‌‌نامه ( محمد رحیمی شاعر کودک و نوجوان)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
نویسندگان

۳۱ مطلب با موضوع «مثنوی» ثبت شده است

۱۲
مهر ۹۶

به آه و ناله باشه من که نیستم

روزگارم سیاه شه من که نیستم

دلبر بیچاره من شاکیه

با اینکه مثل خود من خاکیه

بهم میگه مخصوص جشن و عیدی

بخت بد ما خورده به چه زیدی؟

ادای عاشقای خسته پیشکش

نیشو ببند فقط همین یه خواهش

صدات چرا لطیف و مهربون نیس؟

رفیقامم میگن شیرین زبون نیس

گاهی سکوت کنی جونت در میاد؟

حرف نزنی سکوت دونت در میاد؟

آهی بکش خواهشی التماسی

حد اقل شاخه گل پلاسی

یه ادکلن.ارزون و چینی شم خوب

یه عشق من.فدات بشم.یه محبوب

همین روزا میرم که بر نگردم

تو نر شدی ولی منم که مردم

بهش میگم دست خدا به همرات

به ما نیومد عاشقی؟باشه.کات

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۶ ، ۰۱:۱۱
محمد رحیمی
۱۵
مرداد ۹۶

صفحه عشق ورق خواهد خورد

شهره شهر عرق خواهد خورد

کلک و حقه شود اخلاقی

مفتی دهر بگردد ساقی

ماذنه ساز طرب کوک کند

فست فودی هوس خوک کند

گربه همخانه عابد گردد

دزد سلفی زده زاهد گردد

مورچه خانه روی آب خرد

مارخربوزه به گرگاب برد

بشود اینهمه واهی گویی

حرف وارون و سیاهی گویی

اگر از حالت حق لق بشویم

دین فروشیده و ناحق بشویم

کج ببینیم و نشینیم به کج

ری نویسیم وبخوانیم کرج

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۵۴
محمد رحیمی
۰۵
تیر ۹۶

دلت را عید باران کن

و تقدیمش به یاران کن

که سیمرغت به قاف آمد

وخندان در طواف آمد.

نشستی پای یارب ها

ونالیدی تو در شب ها

هلال ماه ابرویت

چه خندان است در کویت

مبارک باد عید آمد

وغم ها ناپدید آمد


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۶ ، ۰۰:۰۳
محمد رحیمی
۱۱
فروردين ۹۶

شاعری یا تو کار بیزینس؟

که دم و دقه هی میدی آدرس

توی حرفات یکم تامل کن

یه دو روزی نگو تحمل کن

رفتی تو کار قد و اندازه 

در دیزی قبول داری بازه؟

حرف شیرین بزن نه از فرهاد؟

میشه آروم بگی ؟نزن فریاد

شاعرا کارشون رسالتیه

شعراشون محکم و دلالتیه

اگه لازم دیدی که داد بزنی

شده وقتش بگی که باد بزنی

اما حالا که وقت لبخنده

غم و غصه بابا کیلوی چنده؟

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۶ ، ۲۰:۲۷
محمد رحیمی
۳۰
دی ۹۵
ای صمیمی ترین نگاه عجیب
ای معما ترین سوال عجیب
ای تو روشن تر از طلعلع ماه
ساده اما پر از شکوه نگاه
دستهای تو بوی صد نعنا
واژه های تو مغز هر معنا
تپش قلب تو صدای امید
جای پای بشارتی و نوید
کوه آرامشی و دریا دل
هر دل خسته را تویی ساحل
روح تو لاجورد خالص و ناب
مکث و تردید تو سوال و جواب
تندیت وقت خشم بی مصداق
طاقتت می برد ز دل ها طاق
اشک هایت روان چو مروارید
آسمان صدف تو را بارید
گل لبخند تو اشارت ها
که دهد بر دلم بشارت ها
گوهر عشق و عاطفه مادر
معنی بود طایفه مادر
همچنان خنده کن به شادابی
دور باد از تو رنج و بی تابی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۵ ، ۱۷:۳۹
محمد رحیمی
۳۰
دی ۹۵

این که نشد بازی نور و چراغ

پنجره بسته و رویای باغ

این که نشد کوچه پر از بوی آش

خرد و کلان مرد و زن و صف آش

کار رسیده است به جاهای پست

مرشد ما این و مرید آن شده است

شاد برای چه اگر یار نیست؟

یار درین خانه پدیدار نیست؟

صاحب این جشن خودش شد غریب

وای به ما مردم ظاهر فریب

روی زبان عجل و عجل بس است

این همه در جا زدن دل بس است


 







۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۵ ، ۱۶:۵۶
محمد رحیمی
۱۹
دی ۹۵

بیگانه

حالم امشب حالتی دیگر شده

غنچه ام گل ناشده پرپر شده

من دگر با عاقلی بیگانه‌ام

ملتهب گردیده دیوانه‌ام

دیگر من هیچ از عاقل مپرس

جمله‌های ناقص و کامل مپرس

زردی رخساره‌ام زنبق نماست

عقل دیگر پیش من باد هواست

زنگی‌ام اما نه مار زنگی‌ام

مرد رزمم دیگر امشب جنگی‌ام

ماه من پروای جزرم را کشید

قامت از مد نگار من خمید

مطربا شوری بپا کن مرحبا

ساز دیگر کوک کن این لحظه را

انتظارم عاقبت پایان گرفت

شور مستی در وجودم جان گرفت

باش تا این قصه را آخر کنیم

آخر شه نامه را باور کنیم

شال را وا کن که گلریز آمدم

گل به دامان و سحر‌خیز آمدم

گرچه بیدارم ولی من نیستم

خود نمی‌دانم که امشب کیستم

ای تمام مستی‌ام از یاد تو

می‌کند دل خواهش فریاد تو

تا تو را در شور و فریاد آورم 

داستان عشق را یاد آورم

جامه چاکان سوی صحرا می‌روم

مست عریان سوی دریا می‌روم

ابرها امشب همه فرمانبرند

هرکجا گویم همان جا می‌برند

در قمار عاشقی بازنده‌ام

از شکست خویش جانا زنده‌ام 

کی به مستان طاقتی آموختند؟

عاقلان در شعله‌ها‌شان سوختند

به چه دنیایی است دنیای جنون

وه چه خون ریز است این مستی کنون

آی ای درویش تا یاهو زنم

چون عقابی طعنه بر تیهو زنم

مرغ مرغم دانه اما دور ریز

دانه را در پیش مرغ کور ریز

دانه را دادم که دردانه شوم

در گریز از خانه و لانه شوم

بال من امشب دلش آبی‌تر است 

مرغ دریاییم مرغابی‌تر است

می‌روم تا دامنش آرم به دست

تو چه می‌خواهی زمرغ خود پرست

فهم هم تکرار ققنوس آمده 

آتشی در سینه محبوس آمده

تا بپاشد شعله عشقم برون

در جنونی سخت باشم در جنون

تا نگوید جان ما را سوختی 

مهر کردی و دهان را دوختی

امشبت دیگر پذیرا می‌شوم

خوب و زیبا مست دلخوا می‌شوم 

خانه را بهرت گلستان می‌کنم

از تو رفع هر زمستان می‌کنم

آش این و کاسه آشم همین

شور این و قصه فاشم همین

تا نگیرد دست را دستان کنم

ماجرای بازی مستان کنم

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۵ ، ۱۷:۳۹
محمد رحیمی
۱۴
دی ۹۵

مرا تماشا کن

برای بودن و ماندن دگر توانی نیست

از این هجوم غم آلوده‌ام امانی نیست 

در این میانه ببین چشم‌های بازم را

بزن بخواب خودت را مبین نیازم را

تمام کوشش من فهم تلخ‌کامی‌هاست

اگر چه پختگی‌ام در عبور خامی‌هاست

کنون که سربه‌سر از شور داد لبریزم

و با کشیدن فریاد درد می‌ریزم

نگاه سرد و پر از کینه بر زبان دارم

گسسته رشته امید بر زبان دارم

برای من گذر از زندگی چه سنگین است

بدون دیدن و لبخند زشت و ننگین است

بیا رفیق همه لحظه‌های تنهایی

بیا که برده مرا صبرها شکیبایی

بیا که آمدنت یک جهان شکوفایی است

بیا که شهر تماشایی تو رویایی است

برای تجربه اینک مرا تماشا کن

هجوم وحشی غم را دوباره حاشا کن

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۵ ، ۱۲:۵۲
محمد رحیمی
۲۶
آذر ۹۵

حرف‌ها

ای تو شیرین تر از حلاوت جان

جان شیرین کجا شدی پنهان؟

تو چه آسان مرا رها کردی

دوره گردم به کوچه‌ها کردی

نکند یار دیگری داری؟

سر دلدار دیگری داری؟

بازی است این که می‌کنی با من؟

دلت از جنس چیست از آهن؟

فرصتی تا بگویمت غم دل

هستی آیا توام تو همدم دل؟

ماجراهای بیشماری هست

حرف‌های اثر گذاری هست

دلکم چون بهانه می‌گیرد

شعله در دل زبانه می‌گیرد

آتشی می‌زند بیا و ببین

شعله‌ور می‌شوم چنان و چنین

بارش ابر دیده پیدا نیست؟

دل من بی قرار و شیدا نیست؟

تو نگفتی که حرف ما حرف است؟

درد هجران فراتر از ظرف است

وای بر صید بینوا صیاد

از چه رو برده‌ای تو صید از یاد؟

آمدی آتشی بپا کردی

رفتی و خوب پا به پا کردی

مهربانی مگر چه غم دارد؟

که خمار تو سیل غم دارد؟

با خود اندیشه کن که کاری هست

سر این کوچه بی قراری هست

باید از او کنیم دلجویی

در حریفان مگر چه می جویی؟

هر شبی را که از تو باشم دور

حال من می‌شود بسی ناجور

مست تر از من خمار آلود

تو کجا دیده‌ای بیاور زود؟

یا بیا جان خسته را بر گیر

یا مکن بیش ازین مرا دلگیر

من دل رفته را نمی‌خواهم

هر چه خواهی بگو که خودخواهم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۵ ، ۰۰:۲۹
محمد رحیمی
۲۱
آذر ۹۵

بالین

زاده وهمیم و لبریز از خیال

محو حرفیم و گریزان از وصال

جام‌ها داریم اما بی‌شراب

قلب‌ها بیگانه از بوی کباب

ما کجا و شور عشق و سوز و ساز

ما کجا و اشک‌های پر‌نیاز

سر به بالین کدامین یار بود؟

آنکه زیبا خوانده‌ایمش مار بود

خوش خط و خال است مار وهم ما

لاجرم نیش است بر جان سهم ما

هرچه را گفتیم از وصل حبیب

شاید آن وصله است در ته توی جیب

نیست آواز خدا در گوش ما

هر که غیر از یار هم آغوش ما

ابرها در شعر ما عین دروغ

لحن آرام زمان نبض شلوغ

کی ازین حرف و سخن جا می‌زنیم؟

نقش را کی رنگ حاشا می‌زنیم؟

روز‌ها ای روزهای پی‌سپر

خط تکرار شما سیر و سفر

در گذارید از نگاه کورمان

پیش ازین خوابیده چشم شورمان

کوفتیم اما به درهای عقیم

آه دنیا واقعاً ماها بدیم

پنبه‌ها رشتیم بر دوک خیال

تارهای وهم گردیده وبال

پای رفتن گرچه در ما کند بود

آتش پرواز درما تند بود

عمر دارد مثل توسن می‌دود

لحظه ها در روز روشن می‌رود

وای برما چون که درجا می‌زنیم

دانش آموزانه برجا می‌زنیم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۵ ، ۰۰:۳۹
محمد رحیمی